روزهای پایانی سال 91
یک
دستاتو مبیری پایین و بالا و با حرارت می گی :باشو... باشو (پاشو) وقتی چیزی می خوای و یا خوراکی محبوبت که جلوت بوده تموم شده!! و خوب طبیعتا ما در هر موقعیتی باشیم باید بلند شیم !!
فعلا یه مدتیه پیش بابا حجت هستیم و همراه بابا حجت ظهرها و عصرها وضو می گیری و تا میری کنار روشویی می گی صابو ... صابو و صابون رو میخوای تا باهاش بازی کنی!!
گاهی مسح پاهات رو چند بار انجام میدی و یا گاهی که کسی در حال وضو گرفتنه میری و براش مسح پا می کشی!!
خلاصه اینکه باباحجت و خاله مهسا حسابی بهت خوش میگذرونند. همینجا از طرف خودم و تو صمیمانه ازشون تشکر میکنم.
دو
برو...برو... وایسا...وایسا ... میدوه دور ستون با ما یا باباش و میگه آمایی آمایی (بابا آرمان) بدو... وایسا... و کلا همه کارهایش را (لباس پوشیدن-پوشک کردن- قطره خوردن) را قبلش میدوه ...!!!
سه
هر وقت میریم منزل عمه مهربونت دخترعمه فاطمه و پسرعمه امیرصدرا حسابی تحویلت میگیرند و با حوصله تمام سعی می کنند سرگرمت کنند و انواع و اقسام اسباب بازی و بازیهای موبایل رو برات میارند و حسابی بهت خوش میگذره...
چهار
جاتون خالی ...دو هفته پیش رفتیم قم و با علی و بابا آرمان مشرف شدیم زیارت حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) و نایب الزیاره همه دوستان بودیم. اونجا هم علی پیش مامان بزرگ عزیز و بابابزرگ مهربونش حسابی بهش خوش گذشت و با پسر عموش امیر مهدی بازی کرد و کمی هم با هم کشتی گرفتند!
امیدوارم در این روزهای پایانی سال به همه کارهاتون برسید و سال جدید براتون انشاله سال پر از خیر و برکت و موفقیت و شادی و همه چیزهای خوب باشه... آمین
علی کوچولو با باباحجتش رفته سلمونی-دوسالگی
علی عزیز در حال بازی با توتو!!-دوسالگی