علی عزیزمعلی عزیزم، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره
باران  عزیزمباران عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

علی کوچولو وباران خانوم ما، همه زندگی مامان و بابا

سه گانه ای از بهار 93

1393/3/6 20:16
نویسنده : مامان مونا
1,897 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

یک

عصر یک روز بهاریست. علی و باران را بردم پارک از بس که حوصله شون تو خونه سر رفته بود. بخصوص علی که در بعضی موارد بقدری شیطنت میکنه که مجبور میشیم هرطور که شده ببریمش پارک.

پارک نزدیک خونه حسابی شلوغ بود. باران بغلم بود و دنبال علی راه میرفتم. یک لحظه تو شلوغی پارک علی را ندیدم. یک دقیقه طول کشید و برای من چند ساعت گذشت لحظات غیبت علی... باران را محکم به بغلم چسباندم و با صدای بلند علی رو صدا میزدم. چند نفر نظرشون به من جلب شد. با خودم گفتم ازشون کمک بگیرم. اما نمیدونم چرا کمک نخواستم..موقع ورود به پارک  چند جوان بودند که زمین کنار پارک داشتند والیبال بازی میکردند. میگفتم نکنه یکی از اونا علی رو برداشته و برده... بجای این فکرا صلوات نذر حضرت معصومه س کردم... همچنان داشتم چشم میچرخوندم که از دور علی رو دیدم. کنار وسایل ورزشی بود. از دستش عصبانی بودم اما تنها کاری که در اون لحظه کردم این بود که بی اختیار در آغوشش گرفتم... با زبان شیرین بچگانه پرسید مامانی کجا رفته بودی؟! گفتم تو کجا رفته بودی؟

دو

باران عزیز ما الان یازده ماهشه. شب سال تحویل دو دندان پایینش نمایان شد. اوایل اردیبهشت هم شروع کرد چهار دست و پا رفتن... مدتیه خوب غذا نمیخوره. مادربزرگش میگه احتمالا بخاطر ورم لثه های بالاشه. فعلا که همون دو دندان پایین رو داره.

علی الان سه سال و سه ماهشه. سوال رایجش اینه که این چیه؟ باهاش چکار میکنند؟ یکماه قبل هم که دچار اسهال و استفراغ شد و رفت زیر سرم و تب شدید و بیحالی بی اشتهایی و ...

هفته قبل هم جاتون خالی یک سفر سه روزه رفتیم مشهد . علی یاد گرفته که به امام رضا ع  سلام کنه. باران هم شد مشهدی باران! البته با این دو بچه مشهد رفتن بدون فرد کمکی مقدور نبود. خاله مهسا و مامان حاجی مثل همیشه یاریمون کردند.علاوه بر مامان حاجی وخاله مهسا بابا حاجی و بابا حجت لطف کردند و همراهیمون کردند...

از این روزهای علی و باران اینکه علی و باران با هم بازی می کنند اما طبیعتا باران جا می مونه و حتی در اثر تنه زدن علی کوچولو با کله میخوره زمین!

الان تو مرحله ای هستیم که اگر حرکت نادرستی از ما سر بزنه و باران رو زیادی تحویل بگیریم علی کوچولوآماده رسوندن هر نوع لطمه ای به باران میشه! برای همین وقتی جایی میریم مثل مهمونی یا همین سفر مشهد امور مربوط به علی بطور کنترات به باباش واگذار میشه. علی هنوز هم وقتی میخواد از باباییش یاد کنه میگه "باباش"! البته این حسادت مقتضای این مرحله از سن و سال علی هست و ما اعتراضی بهش نمی کنیم. به باور ما علی هنوز هم کوچولوست و اندازه یک پسر بچه سه ساله باید ازش توقع داشت نه بیشتر...

سه

این روزا تو روزمرگی و دلمشغولی پایان ناپذیر بچه داری خیلی بیشتر از قبل یاد مرحوم  مادرم میکنم.. وقتی مادر میشی بیشتر قدر زحمات مادرت رو میفهمی. این رو بارها به اطرافیانم چه اونها که مادر شدندو چه اونها که مادر نشدند میگم. این روزها بشتر با خودم فکر می کنم که اگر مادرم کنارم بود حتما بیشتر جزئیات کودکی خودم رو ازش میپرسیدم... از زحمتهایی که برای من کشیده بیشتر می پرسیدم. مسلما بچه داری دهه شصت با جنگ ، بمباران، نقل مکانهای ناگهانی بخاطر وضعیت قرمز ، مریضی بچه ها،نبود دکتر و دارو و.... برای پدر ها وبخصوص  مادرهای ما دهه شصتی ها دشوارتر بوده اون هم با امکانات محدود آن ایام.

بهر حال مطمئنم اگر مادرم زنده بود این روزها باهاش  پر از حرف و خاطره، بدون لحظه ای سکوت میگذشت ...برای زنی مثل مادرم مسلما بچه داری اون هم چهار بچه و همزمان کار بیرون از خانه (معلمی) گفتنی های بسیار و خاطرات ماندگاروجود داره که دربرای همیشه من از شنیدن اونها محرومم... من هنوز ازدواج نکرده بودم که مادرم در سن 57 سالگی از دنیا رفت. روح ایشون و همه مادرهای از دنیا رفته شاد و انشاله عمر پربرکت برای مادرهای عزیزی که درسایه شون بر سر بچه هاشون هست... آمین

باید از پدر هم بنویسم. بخصوص برای من که پدرم بیشتر از یک پدر کنارم بوده در عمر هشت ساله ازدواجم... حسابی هممون و بخصوص علی رو برای همین محبتش بخودش وابسته کرده... کنارم بوده پدرتر از همیشه  و من مدیونشم. امیدوارم سایه اش بر سرم باشه و سایه همه پدرهای دنیا بر سر بچه هاشون برقرار باشه...انشاله

 ای کاش بتونم روزی خجالت رو کنار بگذارم و دستهاشو بوسه باران کنم... همین...

 چند عکس ببینید از علی و باران 

 

باران و آراد در لحظه تحویل سال 93

 

علی در پارک نزدیک خونه!

باران در حرم مطهر امام رضا ع- صحن جمهوری اسلامی

باران و دختر عمو آوا  در چهار ماهگی

باران در حرم مطهر امام رضا ع رواق دارالحجه

باران عسل در ده ماهگی با دو دندان کوچولو!

باران و آراد در نوروز 93 در حال روروک بازی!

داداش علی و باران کوچولو

علی در حرم مطهر امام رضا ع . رواق دارالحجه

باران در حرم مطهر امام رضا ع در حال زیارت نامه خواندن!

علی در حرم مطهر امام رضا ع . صحن آزادی

علی بالای درخت..

پسندها (3)

نظرات (19)

آرزو
7 خرداد 93 0:20
سلام مونای عزیزم،مثل همیشه بیانی صمیمی ودوست داشتنی امیدوارم روح مادرت شاد باشه ودر آرامش (که قطعا همینطوره) وخداوند سلامتی وعمر با عزت به پدر بزرگوارتون بده .زیارتتون هم قبول باشه علی وباران مثل خودت عزیز ودوست داشتنین آرزو می کنم زیر سایه پدر ومادرشون همیشه شاد وسلامت باشن پاس سلام آرزوجان.مرسی.انشاله خداوندپدرومادرت راحفظ کنه.وروح برادرت قرین رحمت باشه.دلمون برای شماوریحانه نازتنگ شده.به ماسربزن.بوس
پرشکوه
7 خرداد 93 1:35
سلام مونا جون اول از همه بگم چشمهای بارون جون خیلی شبیه خودت دوما خدا برات علی و باران رو حفظ کنه چقدر این بچه ها شیرین هستن و هر چه بزرگتر میشن دردسرهاشون هم بیشتر می شه خدا بهت صبر بده عزیزم. روح مادرت هم شاد و خدا پدرت رو برات حفظ کنه. پاسخ؛ سلام دوست عزیز.مرسی.خدارحمت کنه پدرت راوحفظ کنه مادرت را درموردشباهت باران به من نوشتی.دیگران هم گاهی میگن.امیدوارم بچه هاعاقبت بخیربشن.به وبلاگت سرزدم.قشنگ ودلنشینه..
امیر محمد
7 خرداد 93 17:16
باسلام خانم دایی لطفا درباره کارهای علی باران بیشتر بنویسید پاسخ سلام صدرای مهربان. حتما به نظر خوبت عمل میکنم و بیشتر از کارهای علی و باران مینویسم. به وبلاگ قشنگت سرزدم و کامنت گذاشتم
نینا
7 خرداد 93 18:47
سلام مونا جان واقعا در زمینه نوشتن استعدادنداری. سعی کن بیشتر از این استعدادت استفاده کنی. مشتاق دیدارت هستم. علی و باران را ببوس
مامان مونا
پاسخ
سلام دکتر جان.مرسی ارلطفت. فعلا با بچه داری استعدادم در نوشتن مسدود شده!ایام دانشجویی یکسره در نشریات دانشگاه مینوشتم. قلم شما هم هرچند کم مینویسی زیباست.. حتما بهم سربزن. به امید دیدار....
پرستو
8 خرداد 93 23:22
سلام علی جان مطالبت خیلی قشنگ بودانشالله همیشه موفق باشی مواظب خواهر کوچولوتم باش به مامان وبابا هم سلام برسون. ر
مامان مونا
پاسخ
سلام خاله پرستو.مرسی ازبازدیدتون.سلامت و شاد باشید.به امیددیدار...
فرزانه
27 خرداد 93 15:30
سلام مونا جان خوبي عزيز؟ چكار ميكني با اين دو تا فرشته خوشگل و مسلما شيطون؟! ماشاءالله علي عين عين خودته يعني هرجا مي ديدمش ميفهميدم كه پسر توئه ياد اون روزي افتادم كه براي مراسم مادرت اومده بوديم خونتون ايشالله روحشون قرين رحمت و شادي و آرامش باشه.آمين مواظب خودت و اين دو تا دسته گل باش مخصوصاً علي چون من ميخوام عروس خودت بشم!
مامان مونا
پاسخ
سلام فرزانه عزیز.مرسی که همیشه نسبت به ما لطف داری. انشاله محبتهات رو در شادی هات جبران کنم. انشاله خوشبخت بشی. علی از ابراز لطفت تشکر میکنه.! خداسایه پدر مادرت رو بر سرت حفظ کنه . میبوسمت
فرزانه
31 خرداد 93 14:12
سلام مونای عزیز و دوست داشتنی به وبت اتفاقی سرزدم ماشاءاله بچه های ناز و دوست داشتنی داری انشاءاله زیر سایه پدر و مادر بزرگ و تندرست باشند.
مامان مونا
پاسخ
سلام دوست عزیزم. متشکرم از بازدیدت. انشاله شما هم سلامت و شاد باشید.
مامان فاطمه
2 تیر 93 2:42
سلام مونا جان ، خيلي ممنون كه به ما سر زدين ، خدا اين دوتا فرشته خوشگل رو براي شما حفظ كنه ، ان شاءالله زير سايه پدر و مادر ، بزرگ بشن و عروس و دامادشون كني اين عسلاي ناز رو راستي در مورد آپ كردن كه گفته بودين اگر به زمان پستهاي وبلاگ ما دقت كنين از سه چهار ماهگي زهرا همه اش نصفه شب نوشته شده و اين اواخر هم كه اكثر پستها بدون عكسه چون تا مي شينم پشت كامپيوتر زهرا مياد خاموشش مي كنه ! از اشنايي با شما خيلي خوشحال شدم
مامان مونا
پاسخ
سلام مامان عزیز. راست میگی بابچه ها طرف کامپیوتر نمیشه رفت!موبایل رو هم نمیشه دست گرفت. کلا حسابی فتیله پیچ هستیم! زهرای ناز رو ببوس. باز هم به آپدیت کردن حتی با این شرایط ادامه بده...!
مامان دوقلوها
2 تیر 93 12:38
انشالله خدا مادرتو بیامرزه دوست مت و الهی که بچه ها همیشه شاد و سالم باشن و سایه شما و باباشون بر سرشون باشه ایشالله عروسی بچه ها و نوه دار شدنت رو هم ببینی و حتما مامان خدا بیامرز هم شاهد و کمک شماست زیارت امام غریب هم قبول باشه عزیزم
مامان مونا
پاسخ
سلام مامان دو قلوها. دختر و پسر نازت چطورن؟خدا رفتگان شما را هم بیامرزه . انشاله زیارت امام زضا ع نصیبتون بشه. آوا و اهورای گل رو ببوس
سمیرا
3 تیر 93 17:38
خدا رحمت کنه مامان نازنینت رو..خیلی زود رفت...حیف بود...الان قدرشو میدونی...چه ماه شدن این دوتا فسقلی....ولی واقعا دوتا بچه اینقدر کوچیک داشتنم حسابی سخته ها...خدا بهت توان بده
مامان مونا
پاسخ
سلام دوست عزیزم.انشاله سایه پدرومادرمهربانت همواره برسرت باشه.آمین.راست میگی.الان حسابی قدر زحمتای مادرم رومیدونم. بچه داری حسابی میشه قسمت اصلی زندگی.. اینه حکایت این روزگارمن...
منیژه
8 تیر 93 10:23
سلام دوست خوبم...میخواستم سوال کنم که شما چه رشته ای خوندید؟..و قبلا شغل تون چی بوده؟...خیلی مادر بااحساسی هستید..ممنون
مامان مونا
پاسخ
سلام دوست عزیزم.. متشکرم ازوقتی که برای دیدن وبلاگ گذاشتی.رشته دانشگاهی من کارشناسی ارشد زمین شناسیه. چندسال سابقه کاردرپروژه های شرکت نفت رادارم.البته دوران دبیرستان علاقه زیادی به ادبیات داشتم.نمیدونم چرانرفتم دنبال علاقه ام! بهرحال فعلا تمامی لحظه هام پرشده با این کوچولوهای معصوم و ناز...
روجا
9 تیر 93 1:55
سلام. ای جان، ماشالله به این گل پسر و دختر نازت. الهی زیر سایه شما زنده و سلامت باشن. اسفند دود کن براشون. خوشحال شدم از آشناییت عزیزم.
مامان مونا
پاسخ
سلام دوست عزیز. طاعات قبول.انشاله شماهم درکنارخانواده عزیزسلامت وشادباشین
شادی
10 تیر 93 12:46
سلام .خدامادرتوبیامرزه و پدرتوهم حفظ کنه . وقتی بچه کوچولومیبینم دلم میخوادیه بچه ی دیگه هم بیارم گاهی هم هوس دوتاهم میکنما دودخترویه پسر و دخترمن 7سالشه ومن هنوزبرای بچه ی دوم تصمیم نگرفتم ولی دلم میخوادبازم بچه داشتهباشم
مامان مونا
پاسخ
سلام دوست جدید. دخترت ماشاله خانوم شده وحتما میتونه به مادرش دربچه داری کمک کنه. تجربه دوباره مادرشدن شیرینه. انشاله هرچه خیره پیش بیاد
مامان علیرضا
10 تیر 93 18:48
عزیزم خوشحال شدم به ماسر زدین. اگه دوست داری کل عکی هاش تو بخش آتلیه هست که ببینی. خصوصی رمزو برات میفرستم. خیلی خوشحال میشم اگه اجازه بدین لینکتون کنم.
مامان مونا
پاسخ
سلام مامان مهربون.مرسی بابت ارسال رمز.برای لینک خوشحال میشم.خوش باشین
مامان غنچه
11 تیر 93 18:31
سلام........ماشالله چه گل های نازی دارید....... خداحفظشون کنه ممنونم که به ما هم سر زدید
مامان مونا
پاسخ
سلام مامان عزیز.خداوند انشاله حافظ همه بچه هاباشه. همانطورکه همیشه هست.کوچولوی شماهم نازه. مرسی که بازدیدوبلاگی ماراپس دادید!
گلابتون بانو
14 تیر 93 19:49
سلام چه بچه های نازی دارین. خدا حفظشون کنه. پسر منم هم اسم پسر شماس!
مامان مونا
پاسخ
سلام گلابتون بانو.متشکرم از دیدارت از وبلاگ علی وباران. بچه های گلتوببوس.
منیژه
21 تیر 93 1:51
ببخشید وقتت رو میگیرم..سوالی داشتم..من یه پروژه دارم در مورد سازه های آبی که نیاز به کمک و راهنمایی دارم..خواستم بدونم توی کارشناسان کمیته فنی شرکت نفت کارشناسی که در زمینه سازه های دریایی تجربه خوبی داشته باشه..مثلا مدیر پروژه بوده توی جنوب یا بازرس بوده باشه سراغ دارید؟..ممنون میشم که همینجا توی کامنتها جوابمو بدی...مرسی عزیز..
مامان مونا
پاسخ
سلام.شرکت فلات قاره بودم.بخش حفاری چاههای میادین نفتی جنوب بودم.بخش پژوهش وتوسعه شرکت فلات قاره کمکتون میکنه.توضیحات بیشتری نیاز بود کامنت بذارید.
مامان علی و محمدسبحان
20 تیر 94 13:22
خوش به حالتون رفتین مشهد انشاالله قسمت همه ارز.مندان بشه
مامان علی و محمدسبحان
20 تیر 94 13:22
انشاالله فرزندای نازتو خدا برات نگه داره