علی عزیزمعلی عزیزم، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
باران  عزیزمباران عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

علی کوچولو وباران خانوم ما، همه زندگی مامان و بابا

حکایت من و تعجب هایم..

1393/10/12 0:56
نویسنده : مامان مونا
2,101 بازدید
اشتراک گذاری

 هو الاول

من و باران خانه ایم.باران داخل هال است و من اتاق بچه ها و  دارم  اسباب بازیهای ریخته شده کف زمین راجمع میکنم.صدای برخورد چنگال و بشقاب و .... میاید. باعجله خودم را به هال میرسانم. با تعجب میبینم دخترک بد غذای من نشسته  و درحالیکه سر و صورت و لباسش قرمز  شده دارد تند تند لبو میخورد... تعجب میکنم....

***************

علی از مهد برگشته و قرار است باهم قایم موشک بازی کنیم. این روزها بنا را بر این گذاشته ام بیشترباعلی بازی کنم.به این بازی کردن ها نیاز دارد. من چشم میگدارم و علی زیر پتو قایم میشود... و هی وول میخورد! تمام خانه را میگردم و مثلا پیدایش نمیکنم.(در پیامکی خوانده بودم هنگام بازی با بچه ها بگذار آنها برنده شوند)علی می اید و سک سک میکند و چندباراین ماجرا تکرار میشور  علی هر بار زیر پتو قایم میشود. ! تا اینکه با  اشتیاق به من میگوید حالا من چشم بذارم و در حالی که میرود تا چشم بگذارد برمیگردد و میگوید مامانی زیر پتو قایم شو...! و من تعجب میکنم از این همه سادگی و صفای کودکی ....

 

***********

علی دارد دومینو ها را میچیند.باران هم نشسته و دارد نگاه میکند. بعد انگار طبق حس وظیفه شناسی اش (!)یک قطعه از دومینوها را در دست گرفته و به سوی علی می گیرد و بلند بلند عیی عیی(علی) می گوید. یعنی علی اینرا از دست من بگیر و بچین و اصرار دارد تا شخصا خود دومینو را به دست برادر برساند و به کمک من نیاز ندارد....!و من تعجب میکنم از احساس استقلال بچه ها در کنار هم....

 

*****************

 

علی از مهد برگشته و باران خواب است.میگویم علی بیا بریم تو اتاق و بازی کنیم تا باران تو هال بخوابه. قبول میکند و میرویم. دوست دارد با ماژیکش روی وایت برد نقاشی بکشد. بفکرم میرسد  که روی کاشیها نقاشی بکشد مثل استفاده از رنگ انگشتی.... میرود و بی سر و صدا مشغول نقاشی بر روی کاشیهای حمام میشود( در تکمیل پست عکسش را میگذارم) و من تعجب میکنم از اقایی علی که اولین بار با شلوغ نکردن و ایجاد سروصدااجازه داد خواهرش بخوابد و انگار بزرگتر شده است و.... من یه جورایی بزرگ شدن بچه ها را هم دوست دارم هم دوست ندارم....

******************

 خاله میترا اینا تعطیلات اخر ماه صفر را امده اند پیشمان تهران و علی طبق معمول مرید بی چون و چرای پسرخاله آریای عزیزش است....و آریا سخاوتمندانه اجازه میدهد علی از تبلتش استفاده کند و تعجب من در اینجاست که وقتی علی که عاشق بازی subway یا بقول خودش فراربازی است وقتی چند بار بازی میکند و می بازدبا حالت منطقی تبلت را به آریا میدهد و  میگوید حالا نوبت توست که بازی کنی!

 

***************** 

باران عاشق بابایی اش است و هرکه زنگ در یا تلفن را میزند میگوید تیه (کیه) و خود پاسخ میدهد بابا...و من تعجب میکنم از لمس احساس بابایی بودن دخترک.... که قبلا فقط توصیفش را شنیده بودم ....

 

 

******************

مثل علی که هر روز و هر روز که از مهد برمیگردد در حالیکه از پله ها بالا میآید از همان راهرو بلند بلند میپرسد مامان بابام اومده؟ و چه دلش میخواهد که من بگویم آره... ولی بابایی ساعت هشت شب می آید و چه بیتاب میشوند این بچه ها برای پدر....

******************

و من عمیقا باور دارم این بخش از نوشته های  مصطفی مستور در کتاب *روی ماه خداوند را ببوس* :

....وقتی خداوند در معصومیت کودکان مثل برف زمستانی می درخشد تو کجایی یونس؟ شاید خداوند در هیچ جای دیگر هستی مثل معصومیت کودکی،خودش را این گونه اشکار نکرده باشد.من گاهی از شدت وضوح خداوند در کودکان،پر از هراس می شوم و دل ام شروع میکند به تپیدن. دل ام ان قدر بلند بلند می تپد که بهت زده می دوم تا از لای انگشتان کودکان خداوند را برگیرم....

 

دعانوشت: خداوندا! همه پدرها و مادر ها را برای فرزندانشان و فرزندان را برای پدر و مادر حفط بفرما و ما و فرزندانمان را عاقبت بخیر بگردان... آمین

عکسها را در ادامه مطلب مشاهده نمایید. ازهمراهی تان سپاسگزارم

 

 

 

عکس های پاییزی مهد کودک. آذر ماه 93

چند نمومه از نقاشیهای علی کوچولو که روی بادکنک قرمز هم نقاشی کشیده

از اولین نقاشی های مفهوم علی گل ما

اثر دست علی در3 سال و 10 ماهگی

باران خانوم تازه از حمام اومده

باران مهندس ما در حال نظاره کردن لب تاب خاله مهسا

معصومیت چهره کودکان در خواب نمود بیشتری دارد....

علی و امیرمهدی(پسرعموی علی) در زمین بابا حاجی

نقاشی علی و باران روی کاشیها

پسندها (15)

نظرات (63)

الهام
12 دی 93 11:03
سلام مونا جون ممنونم از محبتت عزیزم شما و بچه ها خوب هستید؟ برای سوالتون: باید برید تو قسمت "ویرایش قالب" در منوی "مدیریت وبلاگ" و عبارت" نظر بدهید" را پیدا کنید و اون رو با چیزی که مد نظرتون هست جایگزین کنید بازم اگه سوال داشتید در خدمتم
مامان مونا
پاسخ
سلام الهام جون. ممنون از پاسخ کاملت
الهام
12 دی 93 11:06
خیلی خیلی از خوندن پست تون لذت بردم مونا جان و خیلی خیلی خوشحالم که روش بسیار درستی رو برای بازی با علی انتخاب کرده اید من مدت هاست فهمیدم که بچه ها فقط اگر مطمئن باشند که اونا رو دوست دارریم حاضرند همه جوره با رفتارهامون کنار بیاند فقط باید این و تو رفتارمون حس کنند. مثلا حالا که علی مطمئنه شما مثل همیشه خیلی بهش توجه دارید به حرفتون گوش میده و بدون سر و صدا بازی می کنه
مامان مونا
پاسخ
درست میگی الهام جون. مرسی که تجربه ات رو در اختبار من و دیگران قرار دادی.نگارش خودت هم خیلی قشنگه. راستس الان مدتیه سعی میکنم بیشتر باعلی بازی کنم البته با باران محدودیتهایی دارم. هنور هم علی وقتایی که خسته است و از مهد میاد هیج رقمه به حرفم گوش نمیده!! خدا رو شکر که لطف خداوند بر رندگی هممون جاریه
الهام
12 دی 93 11:10
و شدیدا موافقم که با اومدن بچه دوم استقلال بچه اول خیلی خیلی زیاد میشه یعنی ما مامان ها ناخودآگاه تمام توان مون رو بین دو نفر تقسیم می کنیم و بچه خودبخود مستقل بار میاد البته که اوایلش چون کوچیک تره نیاز به مراقبت بیشتری داره ممکنه اولی تصور کنه که ما چون دومی رو بیشتر دوست داریم و به همین دلیل مدام در حال مراقبت از اولی هستیم که این و باید با توجهات بیشتر (بیشتر به صورت زبانی و قربون صدقه رفتن) بهشون نشون بدیم البته من اینا رو هنوز تجربه نکرده امولی برداشتم از نوشته های شما این ها بودامیدوارم درست برداشت کرده باشم
مامان مونا
پاسخ
درسته الهام جون.برداشتت صحیحه.استقلال فرزند اول باتولد فرزند دوم زیاد میشه و بعدازمدتی این استقلال به بچه دوم هم سرایت میکنه...!باور کن من حتی توامورات رسیدگی به نوزادی باران باز علی رو ترجیح میدادم. پستونک میداشتم دهن باران و شیشه شیر میدادم بهش تا همش به من وابسته نباشه و بتونم به علی هم برسم .... دوران سختی بود. خداوند خیلی کمکم کرد....
الهام
12 دی 93 11:12
به به به علی آقای خوش تیپ عکس ها واقعا زیباست و نقاشی ها هم همین طور
مامان مبینا
12 دی 93 15:30
مونا جان سلااااااااااااااااام چه پست به موقعی چون که دلم واسه بچه ها حسابی تنگیده بود
مامان مبینا
12 دی 93 15:32
من قربون علی جون وباران خانم برم چقد ناز شدنه هزار ماشالله ایشالله خدا نگه دارشون باشه
مامان مونا
پاسخ
ممنون مامان مهربون. من هم عاشق مبینای گل هستم....شماهمیشه نسبت بم لطف داری
مامان مبینا
12 دی 93 15:33
راستی خاله نقاشیات عالیه ایشالله که نقاش ماهری بشی
مامان مبینا
12 دی 93 15:37
راستی مونا جون فرش ما خونه شما چیکار میکنه؟ علی جون وباران خوشمله روش خوابیدنه خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ البته من فرشا رو جمع کردمه چون که مبینا جون حتما کلی کثیفشون میکرد موکت انداختم که شستنش راحت باشه
مامان مونا
پاسخ
چه جاااااالب.... ای بابا ما با این فرشا حکایتی داریم.. . هر 6 یه بار قالیشویی ان....باپایان یافتن یه دوره 6 ماهه انواع و اقسام لکه ها رو میتونی روشون پیداکنی....! انداختن زیر سفره و رو فرشی هم اقدام چندان پیشگیرانه ای نیست ...!بهترین کار همون جمع کردن فرشه که بفکرت رسیده...!
مامان سمانه
12 دی 93 18:53
سلام عزیزم چ عکسای قشنگی ، ی لحظه فکر کردم باران و علی دوقلو هسن ، از بس ک شبیه به هم هستن !!! بعد تو حموم دیدم نه علی ماشا... خیلی بزرگتره
مامان مونا
پاسخ
ممنون لطف داری . علی 2سال و3ماه از باران بزرگتره
مامان سمانه
12 دی 93 18:54
واقعا بچه ها خیلی صاف و سادن ؛ کار خوبی میکنی که تو بازی شما میبازی ، بچه ها خیلی ذوق میکنن...
مامان مونا
پاسخ
درست میگی بچه ها دوق میکنند....البته گاهی مادرها یه عمر بخاطر بچه هاشون میبازند....
مامان سمانه
12 دی 93 18:56
آخی باران مهربونم ... دخترا همیشه احساس مسولیت بالایی دارن ؛ نازی ک به داداش کمک میکنی... دخترا بابایی هستن دیگه ، دل باباشونو میبرن ... مامانی یبار حسودی نکنی به باران خانومی...
مامان مونا
پاسخ
ممنون از احساس قشنگت سمانه جون. راستش تاحالا در این زمینه به حسادت به باران فکر نکرده بودم... برم بهش فکر کنم. جای کار داره...!!!
مامان سمانه
12 دی 93 18:57
دعای قشنکی بود عزیزم ، باران جونو ، علی کوچولو رو ببوس
مریم مامان آیدین
13 دی 93 11:08
سلام مونا جون خیلی قشنگ نوشته بودی و من هم خیلی لذت بردم خوب میفهمم وقتی میگی بزرگ شدنشون رو هم دوست داری و هم دوست نداری یعنی چی... و این که علی جون انقدر آقا و بزرگ شده که میدونه باید آروم بازی کنه تا خواهرش بیدار نشه صد در صد از مدیریت خوب خودت بوده دوستم
مامان مونا
پاسخ
سلام مریم جون. لطف داری. ایکاش مهارتهای بچه داری رو آدم از اول بطور کامل بلد بود! چه خوب که تو هم با من هم عقیده ای در مورد دوست داشتن و دوست نداشتن بزرگ شدن بچه ها... علی هم گاهی خیلی اقا میشه اما دفعاتش کمه!!مدیدیت بچه داری خودت که عالیه....
مامان مهری
13 دی 93 11:09
چه پست زیبایی بود. خدا برات حفظشون کنه. امیدوارم همیشه شاهد موفقیتشون باشید. پسر ماهم خیلی باباییه. چقدر قشنگه که علی جون داره استقلال و بازی کردن با دوستان رو خیلی خوب یاد می گیره. وای عکس هاشون چقدر نازه . مخصوصا اونی که دوتایی دارن رو کاشی ها نقاشی می کشن. بهت حسودیم شد من هم دوتا بچه می خوام.
مامان مونا
پاسخ
سلام مامان مهری عزیز.پسر گلن خوبه؟ علی فعلا مستقل تر شده اما باز هم به توجه ما نیاز داره.... عکسای پسر شما هم قشنگهههههه.... واییییی چه خوبه که شما هم تفکر تک فرزندبی نداری...البته داشتن 2بچه بااختلاف سنی کم سختی های خودش رو داره...
مریم مامان آیدین
13 دی 93 11:10
عکس ها هم خیییلی قشنگ بود و نقاشی های علی....خیلی خوب کشیده بود...اون آدمک ها اون باران کوچولوی ناز با نقاشی کشیدن خوشگلش الهی کوچولوها همیشه شاد باشن و عاشق هم و شما هرروز غرق لذت باشی
مامان مونا
پاسخ
متشکرم مریم مهربون.انشاله شماهم درکنار آیدین و همسر عزیزهمیشه شادوسلامت باشید
مامان حديث
13 دی 93 13:00
سلام مونا خاومم خیلی عالی نوشتی به سبک نویسنده های رمان...
مامان مونا
پاسخ
لطف داری دوست خووووبم
مامان حديث
13 دی 93 13:01
واقعا بچه ها معصومن و این تو خواب بیشتر جلو میکنه من عاشق بچه هاتو حالت خوابم حدیث وقتی می خوابه میشینم نگاش مییکنم و میبوسمش روی ماه کوچولوهاتو بوس ممنون از محبتت سلامت باشین
مامان مونا
پاسخ
سلام. عزیزم حدیث جووووون....منم عاشق لحظات خواب بچه هام....شماهم سلامت و شاد باشین....
پرشکوه
13 دی 93 15:17
ماشاا... برزگ شدن دارن شیرین و شیرینتر میشن مامان مونا علی اقا باران خانوم گل.
مامان مونا
پاسخ
لطف داری دوست عزیز
مامان غنچه
13 دی 93 16:01
این پستت خیلی به دلم نشست.... شاید اولین بارم بود که آرزو میکردم دوتا بچه داشته باشم چون تا الان طرفدار پروپا قرص تک فرزندی بودم..... بچه ها خیلی معصومن....... اون متن کتاب رو که نوشتی عالی بود....... کلا خیلی حالم خوب شد با خوندن پستت ماشالله بچه های نازی داری بابت عکسهای فوق العاده قشنگت هم خیلی ممنونم
مامان مونا
پاسخ
سلام مامان غنچه.شمالطف دارین.البته برای شما که هنوز نی نی ات 4ماهه فکر کردن به فرزند دوم همونطور که خودت گفتی منتفیه و تک فرزندی ایده آل شماست. مثل من که پسرم همسن الان پسر تو بود دنیا فقط در علی برام خلاصه میشد.اما این که سیاست کلیتون بخواد تک فرزندی باشه در بزرگسالی پسر گلت یه جورایی تنهاست. امیدوارم هر چه خیره برات پیش بیاد. من هم مثل شما از این نوشته مصطفی مستور خوشم اومد.ممنون از حضورت
آرش پسر ایرانی
13 دی 93 16:04
سلام بزرگوار بتازگی عضو نی نی وبلاگ شدیم خوشحال میشم به ماهم سر بزنید خداوند فرزندان عزیز تان رو برایتان حفظ نماید منتظر شما هستیم
مامان مونا
پاسخ
سلام.ادرسی که برای وبلاگتون اینجانوشتین اشتباهه
مامان عليرضا
14 دی 93 1:02
سلام مونا جان.چه با احساس این پستت رو نوشته بودی خیلی لذت بردم. عکسای گل پسری هم خیلی قشنگ افتاده بودن. ماشالا به دختر ناز و گلمون که انقدر بابایی هست و باباش رو دوست داره و از زنگ در میشناسه.مامانم میگه منم خیلی بابایی بودم و قبل از اینکه بابام در خونه رو بزنه میگفتم بابا اوم.البته هنوزم هستم. خدا برات حفظشون کنه.ماشالا خیلی دوست داشتنی هستند. من عاشق عکس نقاشی دونفرشون شدم
مامان مونا
پاسخ
سلام الهام جونی. شمالطف داری....بین پدرها و دخترها رابطه عاطفی محکمی برقراره.خداوندسایه پدر و مادر مهربونت روبرزندگیتون پایدار نگهداره.آمین....عکس نقاشی دونفره اشون البته حواشی زیادی هم داشت!ازجمله اینکه باران دل نمیکند از حموم و میخواست نقاشی بازی کنه!...ممنون از حضورت
مامان کیانا و صدرا
14 دی 93 7:43
سلام مونا جون.خیلی خوشحالم که دوباره اومدم وب شما دوست خوبم و علی عزیز و باران دوست داشتنی.انشاءا....همیشه سالم و سلامت و شاداب کنار یکدیگر باشید.از ایده ی نقاشی روی کاشیهای حموم خیلی خوشم اومد.تا به حال بهش فک نکرده بودممونا جون ببخشید سن علی جون نوشته شده سه سال و نه ماه و اثر دستی که گذاشتین سه سال و یازده ماه!!!اشتباه تایپیه شاید!!به هر حال میخواستم بگم اختلاف سنی زیادی با صدرا نداره علی جون در حد همون شش ماهامیدوارم بتونیم بیشتر به هم سر بزنیم.ممنونم از متن قشنگی که نوشته بودین.
مامان مونا
پاسخ
سلام استاد عزیز.متشکرم از حضورت. خوبید؟بچه های عزیزتون خوبن. منم از حضورتون خوشحالم. از دقتت ممنووونم. حتما اصلاح میکنم . اره علی با صدرای عزیز تقریبا همسن ان. امیدوارم صدرای نازنین هم روی کاشیها نقاشیهای زیبایی بکشه.حتمابهتون سر میزنم.
سيدفاطمه
14 دی 93 9:33
سلام عزیزم مپل همیشه عالییییییییییییی چه دعای زیبایی اله امیننننننننننننننننننننننن خدا این فسقلیارو حفظ کنه واست باران جونی ببوسین برام ممنون که سر میزنی بهم لطف داری فدات شم
مامان مونا
پاسخ
سلام. متشکرم از حضورت
الهه مامان مبین
14 دی 93 18:13
سلام مونا جون خوبید . خوشید ؟ دسته گلای نازم خوبن از خوندن پست قشنگت کلی لذت بردم امیدوارم همیشه کانون خونوادتون گرم باشه . واقعا درست میگی بچه ها خیلی پاک و صادق هستند . خداوند نگه دار تک تکشون باشه ( آمین )
مامان مونا
پاسخ
سلام دوست خوبم . متشکرم از حضورت.امیدوارم زندگی شماهم پرازشادی باشه. صداقت کودکان واقعا بی نظیره....
الهه مامان مبین
14 دی 93 18:15
ای جونم چه نقاشی های خوشگلی عزیزای من امیدوارم همیشه موفق باشید . این استقلال بچه اول بعد از اومدن بچه دوم انگار همه گیر هست . یکی از دوستای منم بعد از اومدن بچه دومش میگه که اولی خیلی مستقل شده و اگه میدونست اینطوری میشه زودتر میاورد دوستون داریم
مامان مونا
پاسخ
سلام مجدد. لطف داری. عکسای پسر گل شما هم زیباست. آره استقلال بچه اول واقعا بیشتر میشه.... البته خوب گاهی با خودم فکر میکنم بچه اول گناه داره چون رسیدگی لازم گاهی براش انجام نشه بخصوص اگه اختلاف سنیشون کم باشه مثل علی و باران. علی دوسال و سه ماهش بود که باران دنیا اومد.... خدا همه این فرشته های معصوم رو حفظ کنه. آمین
مامان ریحانه
17 دی 93 19:02
سلام عزیزم تمام نوشته هات و با دقت خوندم خیلی زیبا بیان کرده بودی معصومیت کودکانه را عزیزم دختر و پسر ناز و قشنگی داری خدا برات حفظشون کنه ممنون که به کلبه ی مجازی من سر زده بودی عزیزم دوست دارم دوستیهایمان پایدار شود پس با اجازه شما رو لینک می کنم تا باشد دوستهای خوبی برای هم باشیم
مامان ریحانه
18 دی 93 10:10
الهی من چه می بينم ز احمد،
چه زيبا منظری دارد محمد(ص)،
مبارك بر علی و دخت احمد،
طلوع صادق(ع) وجشن محمد(ص).
میلاد 2 نور مبارک
 التماس دعا
مامانی(برای دخترم زهرا)
18 دی 93 18:10
سلام عزیزم ممنون که بهم سر زدین خدا هر دوتا گل زندگیت رو حفظ کنه درسته دوتا با فاصله ی کم سخته اما اعتراف کن خیلی شیرینه نه؟راستش عکس های فسقل های شما رو که دیدم دلم خواست زودتر این4ماه و نیم باقی مونده هم سپری بشه و یکی ی دونم دوتا نازدونه بشه بازم ممنون
الهام مامان علیرضا
18 دی 93 22:10
عکس ها خیلی عالی بود مونا جونم
پرستو
18 دی 93 23:50
عزیزززززززززززم باران وعلی
پنج دری
19 دی 93 6:02
بسیار دوست داشتنی و قشنگ... خداوند حفظ شان کند الهی...
مامان زکریا
20 دی 93 10:41
سلام این خاطرات چقدر قشنگ نگاشته شده اند دلم می خواد هی بخونمش هی بخونمش ------------------------------------------ زندگی تان سراسر شوق و امید و تندرستی باد
سمیرا
20 دی 93 10:50
باریکلا به علی آقای نقاش...خیلی خوبه که باهاشون بازی میکنی الان دیگه بچه ها با تبلت خیلی تنبل شدن...راستی خاله میترا خونه شون نهاونده؟
maman zahra
20 دی 93 11:47
الهی خدا هر دوشون و حفظ کنه خیلی کاراشون شیرینه
مامانی
20 دی 93 14:48
سلام مونا جون خوشحالمون کردین ببوسیدشون
مامان مبینا
22 دی 93 20:06
مونا جون سلام خوبی اجی؟ علی وباران جون خوبن؟ از طرف من حسابی ماچ ماچیشون کن عزیزم
پرستو
25 دی 93 21:26
سلام عزیزم ، مرسی که به من سرزدی ، خوشحالم که دوست خوبی چون شما دارم علی و باران عزیز رو ببوس بجای من
♥مرجان مامان آران و باران♥
26 دی 93 22:20
سلام دوست خوبممم شرمنده من دیر یر میزنم عزیزمممم این بچه ها بزرگ میشن ما کلی پیر میشیم) ولی خوب کیف میده جفتشون باهم کلی دوستن و صمیمیییی خصوصی عزیزممم
مامان علیرضا
28 دی 93 0:20
هزار ماشاالله به این خواهر وبرادر گل. خدا حفظشون کنه براتون.
مامان علیرضا
28 دی 93 0:21
شما لینک شدین.
مامان امیر عباس و ارغوان (دوقلوها)
28 دی 93 17:06
سلام مامانی ماشالله به این دوتا فرشته خوشگل . چه کار خوبی نقاشی تو حموم منم اینکار رو انجام بدم دیگه دیوارهای خونه رو داغون کردن این وروجکای من
مامان مبینا
29 دی 93 16:39
مونا جون سلام خوفی گلم؟بچها خوفن؟ عزیزم کم پیدا شدیه دلم واستون تنگ میشه گلنم بوووووووس واسه علی جون وباران خوشمله
مامان کیانا و صدرا
30 دی 93 17:40
سلام مونا جونم و ممنونم از حضورت عزیزم.ایشا....زودتر سرفه های بچه ها خوب خوب بشه
ساتین
2 بهمن 93 18:55
سلام چقدر اینجا ماشالا انرژی مثبت موج می زنه خدا نگه دار علی کوچولو و باران خانومی شما باشه عزیززم چقدر ماشالا شبیه به همه چهره هاشون !
مامان مبینا
6 بهمن 93 12:14
مامان مبینا
6 بهمن 93 12:14
خبرخبرخبردار منم اپممممممممممم
مامان مونا
پاسخ
سلاااااام. اومدم
مریم مامان آیدین
8 بهمن 93 12:45
سلام مونای گلم خوبی عزیزم....بارن خوشگل و علی ماهم خوبن ممنونم برای لطفت و احوالپرسی هات گلم نوشته بودی علی جون و باران هم مریض شدن ناراحت شدم....بچه مریضیش سخته و شما هم که دوتا دارین باید سختتر باشه امیدوارم دیگه براتون پیش نیاد ببوس دسته گلهاتو دوست خوبم
مامان ریحانه
10 بهمن 93 10:25
سلام مونای عزیزم پست جدید نمیذاری بابا نگرانتیم
مينا مامان اميرعلي
13 بهمن 93 12:48
الهي........ خانومم چقدر كاراي جالبي ميكنن اين دوتا فرشته ات به ما هم سر بزن
درآرزوی مادرشدن
14 بهمن 93 10:05
ممنون دوست خوبم
مرضیه
17 بهمن 93 11:54
سلام مامان مونای عزیز بعد از قرنها بالاخره اپ کردم گفته بودین خاطرات زایمانم رو نوشتم خبر بدم نوشتم
مامان کیانا و صدرا
20 بهمن 93 9:39
سلام مونا خانمی!!!!خواهر بچه ها بهترن؟؟؟من هم شدیدا گرفتار هر دو بودم و هستم و الان سه روزه صدرا مهد نمیره و فردا هم نره بهتره دیگه پس فردا هم که تعطیلهولی کار برای شما مشکلتره چون بچه ها اختلاف سنی کمی دارن و هردو وقت بیماری شدیدا محتاج مامانند.مونا جون نمیدونم از این دستگاههای بخور سرد دارین یا نه؟؟؟ولی خوب واسه سرفه جواب میده.شاد و خرم و سلامت باشید
مامان مبینا
21 بهمن 93 19:42
مونا جان سلااااااااااام بچها خوبن؟ خودت خوبی؟خوش میگذره؟ ایشالله هرجا هستین دلشاد وخندان باشین عزیزم بوووووووووووووووووووس منم اپیدمم مونا جان
مامان متين وهومن
24 بهمن 93 9:39
سلام به ماماني خوب و فعال و كوشا...مثل اينكه خوب با تربيت دوتا بچه كنار اومدين عاليه اما من هنوز اولشم ونتونستم تعادل و برقراركنم دارم سعيمو ميكنم هنوز در حال قلق گيريم.... مرسي كه به ما سر زدين خوشحال ميشم دوباره بياين .براي علي وباران
آیدا
1 اسفند 93 19:16
وبتون واقعا زیباست به منم سربزنید اپم
★ مَه رو ★
7 اسفند 93 23:34
سلام عزیز دلم الهی من قربون گل پسرت برم ک انقدر ماهه ماشاءالله لا حول و لا قوة الّا بالله ببخشید دیر جواب دادم انقدر ناامید و خستم این روزا حوصله نداشتم بیام نت من همیشه محتاج دعای شما دوستان گل هستم وقتی میبینم دعام میکنید پر میشم از کلی احساس خوب بازم ممنون که بهم سر زدید و برای تاخیرم معذرت میخوام گلم شاد باشید و سرافراز
مامان مونا
پاسخ
سلام دوست خووووبم. خدانکنه ناامید و خسته باشی عزیزممممم. خداوند بهترین یاری رسان هست. کارات رو بسپار به خود خود خدا. از لطفت هم در باره علی و باران سپاسگزارم. اگر قابل باشم برات دعا میکنم که هر چه زودتر به حاجتت برسی....لحظاتت شاد و لبریز آرامش باد
★ مَه رو ★
7 اسفند 93 23:35
نظر من ثبت شد؟
مامان مونا
پاسخ
سلام گلکم. بله عزیزم. اومدم پیشت
مامانی
8 اسفند 93 16:30
مونا جون خصوصیتونو چک کنید
مامان مونا
پاسخ
چشمممم
مامانی
9 اسفند 93 14:01
سلام مونا جون من یادم رفت تیک خصوصی بزنم
مامان مهری
13 اسفند 93 12:42
♥ایدا♥
13 اسفند 93 14:27
سلام خیلی پسره خوشگلی دارید من اپم بهم سربزیند ممنون
مامان مونا
پاسخ
سلام.ممنونم.دارم میام
♥ نیکتا ♥
13 اسفند 93 21:36
سلام عزیزم وبتون خیلی عالیه راستی به منم سر بزنید .....خوشحال میشم.
مامان مونا
پاسخ
سلام خوش اومدین به وبلاگ ماااا. حتما میام پیشت دوست عزیزززززز
ĸoѕαr
1 اردیبهشت 94 17:44
___♥♥♥ __♥♥_♥♥ _♥♥___♥♥ _♥♥___♥♥_________♥♥♥♥ _♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥ _♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥ __♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥ ___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥ ____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥ ____♥♥___♥♥__♥♥ ___♥___________♥ __♥_____________♥ _♥_____♥___♥____♥ _♥___///___@__\\__♥ _♥___\\\______///__♥ ___♥______W____♥ _____♥♥_____♥♥ _______♥♥♥♥♥ سلام وب شماعالیه من وقتی عکس کودک شمارو میبینم فکر میکنم اجی وبرادر خودمه راستی به وب منم بیایید واگه موافق بودیید تبادل لینک هم بکنیم مرسی