علی عزیزمعلی عزیزم، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
باران  عزیزمباران عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

علی کوچولو وباران خانوم ما، همه زندگی مامان و بابا

مادرانه های من ....

1394/6/23 17:41
نویسنده : مامان مونا
1,605 بازدید
اشتراک گذاری

هو المعشوق

حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند ... 
سلام خدمت دوستان و همراهان همیشگی . خوش اومدین به وبلاگ علی کو چولو و باران خانوم . مدت زیادیه ننوشتم اما خوب به لطف گوشی های اندرویدی تونستم همیشه به وبلاگ دوستانم سربزنم و ازشون بی خبر نمونم ... 

 

. . . و اما اتفاقات این چند ماهه:چند تا مسافرت داشتیم که گاهی مترقبه بودند و گاهی غیرمترقبه!! و البته ضمیمه کنید به هر مسافرت بیماری این دو کوچولو رو که ما رو از مسافرت رفتن پشیمون میکرد !! دو بار شمال رفتیم که هر دو بارش ناگهانی و بدون قصد قبلی بود.یه بار با عمو مجید رفتیم و یه بار با خاله میترا . تو خرداد هم رفتیم همدان پیش خاله میترای گل. تولد دو سالگی باران عزیزمون هم 23 تیر بود و تو ماه رمضون قرار گرفته بود و داداش علی برای آبجی خانوم یه کیک خوشگل و خوشمزه خرید.باران الان به طور دست و پاشکسته حرفهاشو میزنه و عموما به علی بینوا زور میگه!! و علی از خرداد دوباره به مهدکودک میره . این روزهاعلی و باران و البته بخصوص باران سی دی های موزیکال رنگین کمان و چرا و عموهای فتیله و عمو پورنگ .... رو گوش میدن و گاهی با نوای ترانه همخوانی میکنند . باران یه ترانه از این سی دی ها رو خیلی دوست داره و اون به قول خودش به اسم مودبید هست . خانم مجری میپرسه مودبید ؟بله . منظمید ؟ بله و .... باران این " بله " ها رو با شورو حرارت پاسخ میده !! و البته به همه این سر و صداها اضافه کنید دعواهای خواهر برادری رو که همیشه جریان داره و در این میونه ، باران به هیچ وجه کوتاه نمیاد!! و اما لحظاتی هم هست که این خواهر و برادر با هم مهربون هستندو علی کوچولوی عزیز ما چتر حمایتی خودش رو بر سر خواهر کوچولوش باز میکنه . از جمله : عصر یه پنجشنبه مرداد علی قرار شد با پدرش و دوستای پدرش برن تنگه واشی . خلاصه علی و به دنبالش باران رفتند پارکینگ و مشغول جمع و جور کردن وسایل و جاسازی اون شدند. بابایی خواست ماشین رو از پارکینگ بیاره بیرون و از بچه ها خواست کنار در پارکینگ وایسند و اصلا پشت ماشین نباشند که خطرناکه . من اینجا رو از پنجره آشپزخونه که به حیاط و پارکینگ مشرفه داشتم میدیدم . علی دو دستش رو دور بازوهای باران گرفته بود و کنار در پارکینگ وایساده بود و باران هم خودش رو به طور کامل درپناه برادرش قرار داده بود تا ماشین از در پارکینگ خارج شه. پناه دادن و پناه گرفتن این دو کودک معصوم من رو شدیدا تحت تاثیر قرار داد و دیدم در کنار همه دعواها و لجبازیها و ...که با هم میکنند بموقعش به هم پناه میارند . خستگی زیاد من با دیدن این صحنه در رفت . و البته دعا میکنم که همواره تو زندگی شون تکیه گاه محکمی برای هم باشند . ان شاله . 
باران عزیز در 22 ماهگی از شیر گرفته شد و شاید علت اصلی مریض شدنش همین باشه . علی و باران کل ماه رمضون رو مریض بودند . باران کوچولوی عزیزمون 7 یا 8 تا آمپول زد و تبی که اصلا کم نمی شد . خلاصه ما تابستونمون بیشتر باسرماخوردگی این دو گذشت و من به تجربه دریافتم که سرما خوردگی فصل تابستون مقاوم تره و دیرتر خوب میشه تا سرماخوردگی فصل زمستون . امیوارم همه بچه های کوچولو هیچوقت مریض نشن . . . . . در ادامه ببینید عکسها رو . توضیحات بیشتر ازحال و احوال ما در زیر هر عکس ذکر شده .. 

 

علی عزیزم در حال شطرنج بازی . این روزها عاشق این بازیه و با باباش بازی میکنه

باران کوچولو با خاله مهسا رفته پارک . عکس با جلوه های ویژه است !

چند عکس از باغ پرندگان در خرداد 94

باران خانم در حال بالا رفتن از پله های سرسره

دو عکس بالا و پایین علی در دنیای بازی . اردیبهشت 94

علی کوچولو در راه برگشت از دنیای بازی روی پل عابر پیاده اتوبان صیاد داره با تفنگ آب پاش آب می پاشه روی ماشینها !!

دو عکس بالا و پایین علی- باران و آوا در روستای میم قم

علی کوچولو و باران کوچولو در زمین بابا حاجی - قم

بچه ها و بابایی رفتن شتر سواری ! قم 

باران خانم گل در حرم کریمه اهل بیت س نایب الزیاره شماست ....

باران در همدان - پارک مردم 

علی و آریا -همدان-پارک مردم

باران و حلما دختر خاله پروانه

باران در ساحل بابلسر - خرداد 94 

آوا و باران در آغوش عمو مجید در دریای خزر - ساحل بابلسر.

علی داره یه چیزی رو در دور دستها نشون خواهرش میده !!

بچه های گل در باغ پردیس - محل کار بابایی 

کیک تولد 2 سالگی باران که از طرف داداش علی تقدیمش شده !

بچه ها و بابایی درحال بازی با یه اردک .  لنگرود . تعطیلات عید فطر

پیش به سوی دریای نه چندان آرام!! آریا-علی-آراد-باران

علی و آریا و هیجانی دریایی!

 

نمایی زیبا از شهر رامسر که به استقبال باران تابستانی میرود و ما مهمان بارانی شدید شدیم - تجربه باران و هوایی سرد در مرداد!

داریم میریم ارتفاعات بالاتر رامسر-علی و پسر خاله آریای مهربون.

باران و آراد-ساحل رامسر.

باران خانوم مهمون خاله مهسا!

آرامش خواب کودکان یافت نشدنی است....

باران و پارک رفتن های شبانه!علی در سمتی دیگربا امیر مهدی مشغول بازیه

علی و پسرعمو امیر مهدی در پارگ مجاور دریاچه خلیج فارس(چیتگر)

بچه ها در تولد پسرعموی عزیز امیر مهدی. شهریور 94

علی عزیزم در حرم کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه س.

داداشی،آبجیش رو گذاشته روی پاش و داره میخوابوندش!

در اینجا هم داداش علی مهربون دختر عمو آوا رو روی پاهش خوابونده.

علی عزیزم در مسجد مقدس جمکر ان

بچه ها در دپارک مشغول بازی و باران کوچولو در حال تشویق علی آقا.

و این هم علی وآریا در کنار دوچرخه اهدایی مامان حاجی و باباحاجی که زحمت کشیدند و برای علی خریدند.متشکریم.علی هم بعضی روزها باهاش تمرین میکنه.

ممنون که نگاهتون رو به ما هدیه کردید . با سپاس از همراهی همیشگی شما دوستان ... 

 

پی نوشت : دو سالگی باران یعنی یه عمر تجربه برای من بی تجربه!! .شیرینی دخترکی که روز بروز شیرین تر میشه . و مظلومیت پسرکی که میدونم هنوز کوچولوست ولی بزرگتر از سنش باید رفتار کنه . بچه های همسن و سال علی که هنوز تک فرزند هستند اطرافیان توقعات کمتری ازشون دارند ولی علی کوچولوی من گاهی به ناچار باید بزرگتر بشه و بزرگوارانه برخورد کنه .... برادری که میدونم خواهرش رو در دنیای کوچیک خودش سخاوتمندانه و معصومانه دوست داره و در این میانه منم که گاهی در مقابل این همه پاکی و معصومیت کم میارم....فرشته های کوچولوی من ! امیدوارم بتونم مادری ام رو روز به روز بهتر کنم . و یه دعا ؛ خدایا میدونم و متشکرم که همیشه کمکم میکنی .... 
این مادری پر عیب و نقص رو از من بپذیر ....

 

پایان نوشت : فرشته های کوچولوی من اگه دیر به دیر مینویسم و بروز میکنم  چون حس میکنم باید در هر پست از مادرتر شدن خودم هم بنویسم . باید پخته تر شده باشم . باید بتوانم شما را بهتر در مسیر زندگیتان همراهی کنم. وگرنه که ..عکسهای شما و معصومیت  نگاهتان بروزترین زیبایی دنیاست...

 

پسندها (9)

نظرات (21)

مامان مبینا
24 شهریور 94 0:36
مونا جونم سلااااااااااااااااااااااام خیلی خوشحال شدم ک اومدیه ایشالله ک دیگه زود ب زود بیای
مامان مبینا
24 شهریور 94 0:37
خیلی خوبه ک توی این مدت کلی مسافرت رفتینه ایشالله ک همیشه ب تفریح وسفر...ماشالله علی جون و باران گلی کلی بزرگ شدنه ...خدا نگه دارشون باشه
مامان مونا
پاسخ
از توجهت و دعا ی خیرت ممنون . العی زنده باشین و همیشه به مسافرت .
مامان مبینا
24 شهریور 94 0:39
فدای مهربونی علی اقا...مونا جون اونجایی ک جلوی در پارکینگ علی باران رو محافظت میکنه منم تحت تاثیر قرار گرفتم ایشالله ک همیشه همین جوری باشه...امییییییییین
مامان مونا
پاسخ
مرسی . خودم هم تحت تاثیر قرار گرفتم . از آرزوی قشنگت سپاسگزارم دوست مهربون .
مامان مبینا
24 شهریور 94 0:40
عکساتون عااااااااااااااااااااااااااااااااالی شده بووووووووووووووووووووس واسه عسلچهای خاله
مامان مونا
پاسخ
سلام دوست عزیز . بابا شما هم که مثل من خیلی وقته آپدیت نکردی . ولی همیشه بامعرفت بودی و بم سر زدی . از ابراز محبتت ممنونم . راستش آپدیت سدن این وبلاگ هم برای خودش داستانی داره که باید ببنویسمش !! منم مبینای عزیزم رومیبوسم و مشتاقانه منتظر عکسهای جدیدت هستم
مامان مهری
24 شهریور 94 9:56
سلام مونا جون. بعد از کلی غیبت یهو اومدی با یه پست جدید و پرو پیمون با کلی عکس عکس ها خیلی خیلی قشنگ بود اینطور که معلومه توی این تابستون شمال هم زیاد رفتین. خوشحالم که تو مدتی که نبودین خوش گذروندین. سلام ما رو به مرد کوچولوی خونه تون برسون و نازگلی خونه رو ببوس
مامان مونا
پاسخ
سلام مهری جون . آره غیبت من پست به پست زیادتر میشه . جالبه که قدمت وبلاگ من زیاده ولی تعداد پستهاش کمه ! جای شمادخالی مسافرتها با وجود مریضی بچه ها خوش گذشت . تو هم مهراد عزیز م رو ببوس . سپاسگزارم از محبتت .
الهام
24 شهریور 94 12:13
سلام مونا جون خوبی عزیزم؟ چقدر ذوق کردم دیدم بعد از مدت ها به روز شدی اول از همه بگم که احساس می کنم علی آقامون کلی بزرگ تر و مردتر شده هم قیافه ش و هم خلق و خوی جوانمردانه اش تولد دو سالگی باران جون و تبریک میگم و خیلی خوشم اومد از کیکی که علی جون برای خواهر کوچیکش خریده و اون عکس باران تو حرم که چادر سرش کرده واقعا زیبا بود و خوردنی فکر نکنم بیماری ها برای از شیر گرفتن باشه مونا جون خودت رو ناراحت نکن، آخه منم علیرضا رو هفده ماهگی از شیر گرفتم! خیلی هم خوب بهش شیر دادی، اصلا خودت رو ناراحت نکن! بهشون قطرۀ زینک بده تا سیستم دفاعی بدنشون تقویت بشه و البته که شما نه تنها مادری نمونه هستید برای بچه ها، بلکه دوست بسیار خوب و بامعرفتی هم هستید برای ما
مامان مونا
پاسخ
سلام الهام جون . منم از دیدن نظرات زیبایزشنا ذوق میکنم . از لطفت به علی ممنون . ماشا . . . . علیرضا جونم هم بزرگ و آقا شده و اخلاقش مردونه شده . عکس حرم و باران و چادر با مشقت فراوان تهیه شده !! پس ناراحت نباشم که مریضی باران بابت از شیر گرفتن بوده ؟ باشه . چه خوب . شربت زینک هم میدم ولی فقط از دست خاله مهسا میخوره شربتش رو . منم از داشتن دوستان بامعرفت و نمونه ای مثل شما و بقیه مامانای خوب نی نی وبلاگ خوشحالم .
مامان ریحانه
24 شهریور 94 16:46
به به مونا جون چقدر خوشحال شدم وقتی دیدم به روزی همون اول پستتو تا آخر خوندم ولی شرمنده نازنین تب کرد و بهونه گیریهاش برام فرصت نذاشت زودتر بیام چه خوب که به مسافرت رفتید اونم شمال واقعا بچه ها دریا رو دوست دارن منم شمال که میرم بیشتر به خاطر دریاشه البته بیشتر برای دل خودم ولی الان که پوریا بزرگتر شده میترسم برم شمال چون وقتی میریم دریا پوریا خیرگی میکنه و میره جلو هر چی هم بهش میگم جلو نرو گوش نمیکنه فدای محبت خواهر و برادریشون خیلی خوبه که علی جون خواهر نازی مثل باران داره واقعا خواهر نعمتی چون هر موقع برادر دلش می گیره اول همه با خواهر درد دل میکنه قربونش برم که شده پناهگاهی واسه خواهرش الهی که همیشه تنشون سالم و لبشون خندون باشه
مامان مونا
پاسخ
سلام ریحانه عزیزم . بلا دوره . الهی که نازنین جون هیچوقت مریض نشه و تا الان بهبودی کامل حاصل شده باشه . خوشحالم که تو هم شمال رو دوست داری . پوریا هم ماشا . . . . مرد شده و موقع شنا مواظبه . محبت خواهر و برادری پوریاو نازنین هم ان شا . . . . برقرار و پایدار باشه .
مامان ریحانه
24 شهریور 94 17:01
و اما عکسا بسیار زیباست خدا رو شکر که به بچه ها خوش گذشته فداش بشم باران نازمو که چقدر با چادر نماز ماه شده زیارت قبول باران کوچولو ای جااااااااااانم چه عشقی بین خواهر و برادره فدای محبت داداش کوچولو چه کیک قشنگی واسه آبجی کوچولوش خریده دستش درد نکنه قربون خواب نازش برم چه معصومانه خوابیده مونا جون علی و باران نازمو خیلی ببوس
مامان مونا
پاسخ
ریحانه جون از توصیفات قشنگت ممنونم . لطفت زیاده . عکسها هم کلی بالا پایین شده تا انتخاب شده چون بچه ها تکون میخورن و نمیذارن عکس بگیری . جای شما تو تولد کوچیک باران خالی . امیدوارم کامتون همیشه شیرین باشه . نازنین قشنگم رو ببوس .
مامان کیانا و صدرا
27 شهریور 94 8:24
سلام مونا جونم.خوبی خواهری؟خوشحالم که بالاخره تونستی آپ کنی...دلمون تنگ شده بود واسه کوچولوهای نازتون خب اول ناراحت شدم بابت بیماری بچه ها که قبلا هم تو کامنتها توضیح داده بودین که طفلیا و خودتون چقدر اذیت شدید اما خوشحالم که تابستون پر از گردشی داشتید و در سفر بودید. امیدوارم که همیشه سالم و شاد و بانشاط باشید.
مامان مونا
پاسخ
سلام مرضیه جون . الان وبت بودم مجدد تولد گل پسری مبارک . درسته دیر آپ کردم ولی از همه تون باخبر بودم و نوشته های قشنگتون رو خوندم . شما هم با احوالپرسی از بچه ها به من لطف داشتین .
سمیرا
30 شهریور 94 11:19
به به ماشالا خوب فعال بودیا! این همه سفر و گشت و گذار اونم با دوتا بچه هم هنر میخواد و هم همت ..احسنت...ایشالا همیشه به گردش و تفریح باشید...مطمینا تو مامان بی نظیری هستی که بچه هات مهر و محبت رو ازت یاد میگیرن..خوش به حال اونا که تورو دارن و خوش به حال باران که یه داداش خوب داره
مریم مامان آیدین
2 مهر 94 16:33
سلااام مونا جون اول از همه دوسال و دوماهه شدن باران نازنینم مبارک هزاااار ماشالا به دو تا فرشته نازت مونا جون...حتما اشفند دود کن و صدقه بزار چقدر سفر...چقدر عکس قشنگ...چه فرشته های خوشحال و خندونی ایشالا همیشه بچه هات از ته دل بخندن....راستی من هم آیدین رو 20 ماهگی از شیز گرفتم....ماشلا خیلی هم خوب بهش شیر دادی....تنش سلامت ناراحت شدم از شنیدن مریضی شون...منم باهات موافقم...مریضی تابستون از زمستون بدتره عکس با چادر سفید تربچه خانومت خیلی قشنگ و ملیح بود و تصور بغل کردن خواهر و برادری خیلی شیرین ایشالا اینجا همیشه از مادرانه های زیبات بخونیم و خبر موفقیت و سربلندی بچه ها ببوس علی گلم و باران نازم رو مونا جون
مامانی
4 مهر 94 9:03
سلام مونا جونم خوبی فرشته ها خوبن چه عالی که یه پست گذاشتی واااای چقد علی کوچولو بزرگ شده ماشاا... و باران خانوم با اون چادرش خوردنی شده دوچرخه علی هم مبارکش باشه غیر از اون قسمت مریضی بچه ها که میدونم خیلی سخته بقیه تابستونتون عالی بود و عکسها عالیتر خوش باشین ببوس فندق کوچولوها رو
مامان ریحانه
9 مهر 94 19:22
عید است و هوا شمیم جنت دارد نام خوش مصطفی حلاوت دارد با عطر گل محمدی و صلوات این محفل ما عجب طراوت دارد مونا جونم عید سعید غدیر خم مبارک باد
زهرا
21 مهر 94 8:05
سلام عزیزم از دیدن وبلاگتون لذت بردم چه یادگار خوبی برای فرزندانتون درست کردید .انشاالله که سالم باشند و سایه شما و پدرشون سالهای سال روی سرشون باشه.
فرزانه
22 مهر 94 12:39
سلام مونا جون خوبي عزيزم؟ خوب خداروشكر كه خودت و خانوادت در زير سايه حق، خوش و سلامتيد ايشاله كه هميشه بهتون خوش بگذره ماشالله هزار ماشالله بچه هاي گلت بزرگ شدن. واقعا آدم از ديدن شادي و خوشبختي دوستان و اطرافيانش خوشحال ميشه ايشالله هميشه خبرهاي خوب در وبلاگت بزاري ميگما هميشه ميگفتن پسر به مادر ميره و دختر به پدر. اما بچه هاي تو هردوشون به خودت رفتن! اصلا شبيه پدرشون نيستن ژن شما خيلي خيلي غالب بوده! بيچاره باباي بچه ها دسته گلها رو از طرف من ببوس به اميد روزهاي خوش تر
مامان ریحانه
20 آبان 94 22:33
خصوصی مونای گلم
مامان حلما
21 آبان 94 18:31
خدا بهت ببخشه دسته گهاتو ماشالله خیلی ماهن جونم باران چه چادری سر کرده
مامان مونا
پاسخ
سلام . ممنون مامان مهربوووون .
مامان ریحانه
7 دی 94 22:53
سلام مونای عزیزم ببخش این چند وقت بدجوری گرفتار دندون پزشکی و سونو مجدد از کیسه ی صفرا و جدیدا هم که یه ویروس منو نازنین و گرفتار کرده به خاطر همین فرصت نکردم کامنتامو تایید کنم مونا جونم جدیدا برام خصوصی نیومده الان خصوصیامو چک کردم ولی پیامی نیومده شرمنده گلم علی و باران عزیزمو ببوس
مامانی
9 دی 94 11:07
سلام مونا جون خوبی عزیزم فسقلیا چطورن؟ پیداتون نیست کجایین؟
مامان مهراد
10 بهمن 94 12:55
خصوصی گلم
سمیرا
18 اردیبهشت 95 9:57
کجایی بانو؟ چرا نمی نویسی؟
مامان مونا
پاسخ
سلام سمیرای عزیزم . چشم . بزودی می نویسم .