علی کوچولو! تولدت مبارک
یا من ارجوه لکل خیر
دنبال هم میدوند و من دلم میخواهد باخیال راحت بازی کردنشان را تماشا کنم....امانمیشود...طبق معمول باران زمین میخورد و گریه اش بلند میشود...
هر دو باهم گیر میدهند به یک اسباب بازی خاص...دعوا و گریه و زاری... هردو آن اسباب بازی را ول میکنند و همزمان سراغ یک وسیله دیگر میروند و باز هم همان آش و همان کاسه .... و من گاهی این میانه میانجی گری میکنم و گاهی هم فقط نظاره گرم!! یاد گرفته اند بعضی وقتها با هم کنار بیایند....
علی برنج خشک را داخل کاسه میریزد و میپاشد روی سر باران و بقول خودش عروسی بازی میکند و همه جای خانه را دانه های برنج پر میکند.... در میانه عروسی بازیشان یک پیام تلگرام در گروه تربیتی کودکان می آید که بگذارید بچه ها ازادانه هر بازی که بخواهند انجام دهند و ... من لبخند به لب تایپ میکنم الان بچه های من دارند دانه های برنج را میپاشند روی سر و کله هم و عروسی بازی میکنند و من از فرط خستگی نشسته ام و پیامهای وایبر و تلگرام را میخوانم...!
تعطیلات نوروز یک هفته تهران بودیم پیش باباحجت و خاله میترا اینا وخاله مهسا و یک هفته قم پیش مامان حاجی و باباحاجی علی و باران.... جایتان خالی چند بار هم مشرف شدیم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها و نایب الزیاره همه دوستان بودیم ک علی و باران حسابی همه را دعا کردند .
تازگیها چندروزی سرظهر در هوای بهاری علی و باران را پارک میبرم که درادامه عکسهایش را میبینید....
وهفته گذشته را سرگرم تدارکات برای برگزاری جشن تولد علی بودیم .... یک مهمانی خانوادگی.... عل متولد اسفند است اما به خاطر برخورد با ایام فاطمیه ترجیح دادیم که بعد ازتعطیلات سال نو، جشن تولد را بگیریم خلاصه خاله مهسا وخاله امیندخت دوست عزیزم و خاله نوشین جان و خاله میترای مهربان حسابی کمکم کردند ....جای دوستان خالی ....مهمانان چه بچه ها و چه بزرگترها حسابی خوش گذراندند.... و ما هر چند خسته شدیم اما برق خوشحالی در چشمان علی کوچولوی عزیزم یک دنیا ارزش داشت. .. ازمدتها قبل می گفت شمع تولدم رو خودم فوت کنم و کیک تولدم شکل دایناسور باشه (کلا به دایناسور و کارتونهایی که با موضوع دایناسور ازشبکه پویا پخش میشه علاقه داره). من هم چند سال گذشته با بارداری باران و بعدش هم دردسرهای بچه کوچک و .. نتوانسته بودم برایش تولد درست و حسابی بگیرم و ماند و ماند تا.... اردیبهشت امسال....
پی نوشت 1: علی اینروزها علاقه زیادی به اسپند دود کردن پیداکرده. شایدچون با دود اسپند دود کن ، ما قطار میشیم ، کوکو چی چی بازی میکنیم ، دوری توی خانه میزنیم و باران هم بادیدن دود اسپند نوایی شبیه صلوات سر میدهد ....
پی نوشت 2: باران علاقه زیادی به ماشین بزرگ دارد و هرجا توی کوچه و خیابان میبیند با شوق فریاد میزند ماشی بشگ! (ماشین بزرگ)
پی نوشت 3:گاهی که با رسیدگی به علی سرگرمم و چند دقیقه ای غافل میشوم از حال و احوال دخترک، سریع خود را میاندازد وسط و گاهی با تن صدای بلند به من یادآوری میکند : بایا بایا...(باران،باران) یعنی : پس من چی..؟!
و این میان من عادت کرده ام آن که در یک لحظه واحد، دو تا مامان شوم....هر چند که ساده نیست!
پی نوشت 4:این یک هفته پس از تولد هر دو مریض شده اند... تب...
آخرنوشت: لحظات ملکوتی ماه رجب گوارای وجودتان باد...
بفرمایید عکسها....
سفره هفت سین 1394 در منزل پدر
علی و باران در حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها
باران کوچولو در حرم کریمه اهلبیت س نایب الزیاره شماست.
باران خانوم و مقنعه و چادر سفید گلدارش که مامان حاجی دوختند
علی عزیزم در حرم شاه سید علی از نوادگان حضرت ابوالفضل علیه السلام - قم...
زیارت قبول پسرم!
بوستان هاشمی - قم
بوستان علوی - قم.... خاله ریزه ! کجا میری...؟!
بدون شرح... قبل و بعد اصلاح موی سر!!
دو هفته پیش . پل طبیعت.... علی و فانوس دریایی پل
و در ادامه عکسهای پارک رفتن کوچولوها....
پرنده ای در آسمان را بالای عکس دیدید؟
و در پایان عکسهای تولد علی عزیزم....
کیک دایناسوری!!
از راست: حلما - آوا - بردیا - علی و آریا
سالاد الویه به شکل قارچ و گل آفتابگردان محصول دستان هنرمند خاله مهسا