سر ارادت ما و آستان حضرت دوست....
- یک
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا ع
...سلام کن امام رضا ع . دستتان را می گدارید روی سینه و به رسم ادب تعظیم میکنید و میگویید سلام ایمام رضا ....
و من اطمینان دارم آقای رءوف ، سلام معصومانه اتان را به زیباترین وجه پاسخ میدهند.... مهر ماه بود که با باباحجت و خاله مهسا رفتیم مشهد . و چه دل آدم میلرزد از این جمله ... رفتیم مشهد تازگیها اعتقاد پیدا کرده ام که هر سفر باید یک جایش به زیارت ختم شود .. و اگر زیارتی نباشد انگار سفر چیزی
کم دارد . ایامی که مشهد بودیم مصادف بود با روز عید غدیر . روزهایی که مشهدی سریع می گذرد بخصوص که من و خواهرم اکثر اوقات به جای زیارت نامه خواندن و زیارت کردن دنبال این کوچولوها بودیم که گم نشوند ..... روز آخر ما بزرگترها بودیم و زیارت نامه هایی که ناقص و نیم خوانده ، باقی مانده بودند....و در این میان عمیقا دل خوش کرده بودیم به معصومیت و آبروی این کوچولوهای بی گناه نزد آقای مهربانی ها ...
(عکسهای مشهد رو تا جایی که تونستم ویرایش کنم گذاشتم .و بیشتر به این خاطر که شما خواننده عزیز هم زیارتی مجازی کنید . ان شا.... بزودی روزی خودتون بشه . )
- دو - باران
رد میشوی و بدون مقدمه میگویی دوستت دارم و من رو میی بوسی .... دستم ... صورتم .... و من فقط گاهی موفق میشوم محکم بغلت کنم و دندونهایم را از شدت ذوق به هم بفشارم و بعد محکم ببوسمت ....
3 ماهی است که مهد میروی.... و گاهی گزارش وقایع مهد را میدهی . البته از مهد هم برایم عکس هایت را میفرستند . هنگام برگشت اولین حرفی که میزنی این است: رفتم مهد کودک . انگار که بخواهی خبر جدیدی راباذوق بازگو کنی .... - باران فردا میری مهد ؟ - نه نیمیرم مهد . پیش تو بمونم ....
- سه - باز هم باران
بازیها و دعواهایتان برقرار است....باران می رود و یک اسباب بازی نو و تازه را که مال علی هست پیدا میکند... با شیطنت میاورد جلوی چشم علی و میگوید : علی .... ایتی (این یکی) ببین . و بعد علی بدو و تو بدو و ... و اعتراض علی و جیغ و داد و ....
باران این روزها بسیار به شعر خواندن و تکرار شعر علاقه دارد و هر شعری برایش بخوانم با من هم نوایی می کند . این روزها خودم یک پا خواننده اشعار کودکانه شدم !! سوره های کوتاه قرانی که قبلش خودکار میگه : دسنها پشت ! و خودش دستها را از پشت در هم قفل می کند .
صدایش می زنم : باران ! پاسخ می شنوم : دانم (جانم ) ....!
چند روز قبل داشت با خودش بازی میکرد یکباره با صدای بلند گفت : بچه های خاله نرگس ! نداشی (نقاشی) بکشن!! حتما روایتی از گفت و گوهای مهد بود... با سرویس مهد میرود و برمیگردد . و گاهی اوقات هنگام برگشتن با ماشین آقای زارع(همان سرویسش) به او می گوید برود منزل خاله مهسا ... و البته گاهی روزها که خاله مهسای مهربان زود برمیگردد منزل ، باران پس از بازگشت از مهد ، مهمانش میشود . . میخواهیم برایش سارافون و کفش بخریم . میگوید نیمیخوام . خودم دارم !! چه دختر قانعی ...! و تازگیها تحت تاثیر رفتن به جشن عروسی عمو محمد (پسرعموی من) چادر ومقنعه سفیدش را می پوشدد و میگوید عروس شدم !! یا من دارم لباسم را برای مهمانی رفتن عوض میکنم با شوق مب گوید : مامان عروس شدی ؟!!!
و "یه فکری تو سرمه" .... تکیه کلام جدید علی .
ان شا.. که همیشه فکرهای خوب در لحظه هایتان جاری باشد .
با تشکر از همراهی تان ....
- پی نوشت 1: دیگر شرح حال ویروسهای از خدا بی خبر و سرفه های مکرر و شب نخوابی ها و غصه خوردن هایم از مریضی این طفل معصومها را نمی نویسم ....
- پی نوشت 2 :دعوای ورژن جدید : بر سر مالکیت هر چیزی دعوایشان میشود . و آغاز گر ابن دعواها هم عموما باران است و بخوانید آخرین ورزن دعوا را :
- مامان منه
-مامان خودمه
- نخیر مامان تو نیست مامان خودمههههههه
من !!! ....
ر
انتهای تصویر پید کنید زایران کوچولو رو ......
از این در بفرمایید ضریح منوره ....
ایوان طلا عجب صفایی دارد...
حی علی الصلوه و وضو !
خداحافظ امام مهربانی ها ....مسیر برگشت در قطار.
کتابخوانی بچه ها . پارادوکس جدیت علی و لبخند باران..
السلام عیک یا اباعبدالله الحسین ع ....
عکس های آتلیه مهد کودک
السلام علیک یا فاطمه معصومه س - قم در شبهای آخر صفر .