حکایت لحظه های 30 سالگی من
فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
برداشت اول:
خدا رو شکر که خاله مهسای مهربون مزد زحماتش رو گرفت و در مقطع دکترای شیمی معدنی در دانشگاه صنعتی شریف پذیرش شد. بهت تبریک میگیم خاله مهربون که این روزا که من سر کار میرم زحمت علی کوچولو حسابی با شماست . یقین داشته باش همگی با کمال افتخار بهت افتخار می کنیم...!
برداشت دوم:
تازگیها اسمتو یاد گرفتی میپرسم اسمت چیه میگی ع...دی و وقتی می پرسیم علی کجاست با دست عکست رو روی دیوار نشون میدی و میگی ع...دی! البته گاهی فقط بخش اول کلمات رو میگی مثل:
آریا(پسر خاله مهربونت): آ
مونا : نا
تو تو چی میگه: جی جی (همون جیک جیک)
هاپو چی می گیه: هاپه ( بر وزن آبه!)
پیشی چی می گه: م... م... ( به فتح م)
بادکنک: با
برق : ب (به فتح ب)
برداشت سوم:
هفته قبل دو بار دستتو بریدی و هر دو بار هم مثل همیشه خدای مهربون کمک کرد. خیلی گریه کردی و من هم خیلی غصه خوردم... فردای اون روز هم دندونات محکم به میز زیر تلویزیون خورد و دندون جلوت لب پر شد متاسفانه... فعلا سرگرم تجربه و لمس زندگی ما بزرگترها با همه خطراتش هستی.
برداشت چهارم:
علاقه جالبی به نخ دندان داری و هر وقت یک نفر از دور و بری ها نخ دندان میکشه شروع می کنه به ن.. ن...( به فتح نون) گفتن... و وقتی یک تیکه نخ دندان بهت میدیم به تقلید از دیگران اون رو بین دندونهات میکشی...
تعطیلات عید فطر هم جای شما خالی رفتیم گرگان. اوایل هوای اونجا حسابی گرم و شرجی بود اما دو روز آخر رو رفتیم روستای زیارت در 7 کیلومتری گرگان که آب و هوای بسیار مطبوعی داشت. جای همه شما حسابی خالی. اما در راه برگشت در جاده فیروز کوه تصادف نسبتا شدیدی داشتیم که با رحم بیکران خداوند مهربان آسیب جدی به ما و علی وارد نشد. دلیل تصادف هم جاده مه آلود و لغزنده بودن سطح جاده بود که منجر به تصادف زنجیره ای 8 یا 9 عدد ماشین شده بود.
از خداوند ممنونیم که این حادثه را به خیر گذراند. همینجا از همه دوستان عزیزم میخوام صدقه روزانه رو اصلا فراموش نکنند و روزی 5 بار آیه شریفه فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین را تلاوت کنند.
و این است حکایت لحظه های 30 سالگی من...