علی عزیزمعلی عزیزم، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره
باران  عزیزمباران عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

علی کوچولو وباران خانوم ما، همه زندگی مامان و بابا

عاشقانه ای برای پسرم...

1391/3/13 13:57
نویسنده : مامان مونا
489 بازدید
اشتراک گذاری
عاشقانه ای برای پسرم...

 

سلام عزیزم... سلام نازنینم...پسرم! در زندگی ما آدمها  گاهی بعضی آدمهای دیگر می  میآیایند که خیلی زیبا زندگی را دگرگون می کنند...

به تو حس جدید و قشنگی می بخشند حس مادر بودن را...

در قلب همه مادرها سرودهای ناگفته قشنگی جاریست که از روز ازل بوده تا به ابد

شاید نبود امکانات اجازه نداده مادران روزگار دور بتوانند حس قشنگشان را بنگارند و فقط در قلبشان نگه داشته اند حسشان را...

حالا خداوند به من این توفیق را داده که برای تو بگویم از حس زیبای مادر بودن....

تو که همه زندگی من و بابا هستی و طبق فطرتی که در وجود ما خداوند گذاشته تو را عاشقانه دوست داریم...

شاید روزی برسد که شما کودکان وقتی بزرگ می شوید ما همه چیزتان نباشیم  ...

اما ما دوست خواهیم داشت همین پا گرفتناتان را

همین سرگرم زندگی شدنتان را

همین کار و دوندگی هایتان را

حتی اگر ما در ذهننتان کمرنگ شده باشیم...

حتی اگر نباشیم...

پسرم!شاید لحظه هایی در این زندگی چهارده ماهه ات باشد که  نتوانسته ام مادر خوبی باشم... آدمیزاد است دیگر!! اکثر مواقع لنگ میزند در کامل بودنش!!

اما بدان همیشه در قلبم ارزشمند بوده ای و تا یادم آمده که تو را دارم خدا را از ته قلب سپاسگزار خدای مهربان بوده ام. امیدوارم خداوند یاریمان کند تا طوری تربیتت کنیم که انشاله  باقیات الصالحات ما باشی. آمین   

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

سپیده
30 خرداد 91 9:45
سلام مونا جون حس مادر بودن خیلی حس قشنگیه ایشالله خدا شما رو حفظ کنه برای علی کوچولو و ایشالله علی کوچولو هم در آینده ای نه چندان دور افتخار آفرین شما باشه
پرشکوه
30 خرداد 91 19:34
مونا جان علی رو خدا حفظش کند زیبا حس مادریت نوشتی و درد دل کردی. -------------------------------------------------------------------------------- سلام پرشکوه عزیز. راستش خیلی دوست دارم بیشتر از این حسها هم بخونم هم بنویسم . اما بچه داری فرصت چندانی به آدم نمیده. همه مادارنی که برای بچه هاشون وبلاگ دارند تقریبا یک نقطه مشترک دارند و اون اینه که وقتی میتونند سر به وبلاگ بزنند و بنویسند که کودکشون خواب باشه!!! انشاله بزودی خبر قبولی در ازمونت رو بذاری تو وبلاگت.
خاله فاطمه
30 خرداد 91 19:35
سلام خیلی زیبا بووود مونا جووووووووون علی کوچولو را ببوس -------------------------------------------------------------------------------- سلتم فاطمه عزیز. سپاسگزارم. علی هم به خاله فاطمه عزیزش سلام میرسونه و روی ماهتو میبوسه.
نزیهه سادات
30 خرداد 91 19:35
این کوچولوهای مامانی انگار از ما بزرگ تر هستند. انگار بیشتر حالیشان می شود که باید دل کند از دنیا.مثل ما نیستند که بچسبند بهش و ول نکنند.اصلا در یک لحظه جای کلمه ی " آدم بزرگ" و "کودک" عوض شد.انشاالله که مایه مباهات و نور چشمتان باشد -------------------------------------------------------------------------------- سلام نزیهه سادات عزیز. از لطفت که همیشه به وبلاگ علی کوچولو سر میزنی ممنون.راست میگی. برای همین خصوصیتهای مخصوص بچه هاست که ما همه یه جورایی دوران بچگی رو دوست داریم و گاهی به بچه ها غبطه میخوریم.
خاله الی
30 خرداد 91 19:36
سلام مونای عزیز چرا انقد غمگین نوشته بودی گناه داره پسر گلمون بعدا بخواد اینا رو بخونه علی میگه خاله الی جونم به مانیم بگو: "مانی جونی من پسل خوبی میشم مانی تو لو خدا گمگین نباش دوستت دالم مامانی " انشائ الله اونطور که باید علی ما و همه بچه های گلمون انسان کاملی بشن و زحمات پدر و مادرشونو جبران کنن علی عزیزمو ببوس مواظب خودتم باش عزیزم -------------------------------------------------------------------------------- سلام خاله الی مهربون و خوش قلب. راستش گاهی حرفها درددل هستند. یک دفتر خاطرات همه نوع حرفی داره. انشاله تربیت ما پدر و مادر ها اصولی و درست باشه و بتونیم بچه هامون رو با نون حلال بزرگ کنیم. تربیت صحیح در جامعه امروزی دشوار به نظر میرسه...
خاله شهره
30 خرداد 91 19:36
سلام مونا جون. دل نوشته های بسیار زیبایی بود، مطمئنا علی کوچولو به داشتن چنین مادر با احساسی افتخار خواهدکرد. برقرار باشی ---------------------------------------------------------------------------------------------------- سلام شهره عزیز. سپاسگزارم از لطفت . تا اونجا که یادم میاد تو هم قلم خوبی داشتی و داری. خط زیبایت هم از یادم نمیره.
مامان محمد رضا
30 خرداد 91 19:38
سلام مونا جان خیلی زیبا بود امیدوارم وقتی علی کوچولو بزرگ شد سایه بانی باشد برای شما همانگونه که شما در کودکیش سایه بانش هستین ممنون که پیش ما اومدین بله محمدرضا راه میره 15روز قبل از اینکه یک سالگیش تموم بشه راه رفت ولی هنوز نمیتونه حرف بزنه فقط کلمات ساده مثل آب رو تلفظ میکنه به تاب میگه تا تا مونا جان چرا از پسر خوشگلمون عکس نزاشتین راستی شما نی نی سایت هم میایین
zizi
9 تیر 91 14:28
salam be maman mouna khobo mehrabon matalebeton ghashango delnashine khosh be hale ali kocholo