عاشقانه ای برای پسرم...
سلام عزیزم... سلام نازنینم...پسرم! در زندگی ما آدمها گاهی بعضی آدمهای دیگر می میآیایند که خیلی زیبا زندگی را دگرگون می کنند...
به تو حس جدید و قشنگی می بخشند حس مادر بودن را...
در قلب همه مادرها سرودهای ناگفته قشنگی جاریست که از روز ازل بوده تا به ابد
شاید نبود امکانات اجازه نداده مادران روزگار دور بتوانند حس قشنگشان را بنگارند و فقط در قلبشان نگه داشته اند حسشان را...
حالا خداوند به من این توفیق را داده که برای تو بگویم از حس زیبای مادر بودن....
تو که همه زندگی من و بابا هستی و طبق فطرتی که در وجود ما خداوند گذاشته تو را عاشقانه دوست داریم...
شاید روزی برسد که شما کودکان وقتی بزرگ می شوید ما همه چیزتان نباشیم ...
اما ما دوست خواهیم داشت همین پا گرفتناتان را
همین سرگرم زندگی شدنتان را
همین کار و دوندگی هایتان را
حتی اگر ما در ذهننتان کمرنگ شده باشیم...
حتی اگر نباشیم...
پسرم!شاید لحظه هایی در این زندگی چهارده ماهه ات باشد که نتوانسته ام مادر خوبی باشم... آدمیزاد است دیگر!! اکثر مواقع لنگ میزند در کامل بودنش!!
اما بدان همیشه در قلبم ارزشمند بوده ای و تا یادم آمده که تو را دارم خدا را از ته قلب سپاسگزار خدای مهربان بوده ام. امیدوارم خداوند یاریمان کند تا طوری تربیتت کنیم که انشاله باقیات الصالحات ما باشی. آمین